سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق درمانی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

ناشناس

ناشناس

در خیره های نگاه خام
مشرق غروب کرده بود
بیهوده بود این انتظار
انگار یلدای او خوابش ربوده بود
وقتی که نا امید رخ بر فکندم از افق
در امتداد چرخش نگاه
خورشید کوچکی اما نهفته بود
هر چند خورشید من نبود
اما او بود محو تماشای ما
با گیسوان طلایی اش در انتهای دیگر شب
در یک افق ناشناس
درسی بزرگ به من داد این آفتاب
برخیز و به افق های دیگر نظاره کن
یک کهکشان خطوط افق گسترده بود
هر گوشه مشرقی کمین کرده بود
با یک کمند طلایی در پرتوی نگاه
مغرب چو اسبی سیاه
 مغرور شیهه می کشید
غافل از کمند سپید
کو از پی اش افکنده بود این سرنوشت رام.

29 آبانماه 88


علی مونده و حوضش

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

 

یه روز بود
یه روز دیگه نبود
کی بود و کی نبود؟
علی کوچیکه نبود
همونی که  بهونه می گرفت
بهونه ی خواب
خواب یه کپه دوزاری
شاید هم علی بود، حوض ماهی نبود
راستی چی شد،
آخر قصه ی علی
ماهی رو کی برد؟
آب رو کی خورد؟
شاید علی الان تو حوض آسمون باشه
و عکس آسمون توی حوض خونه پیدا باشه.
ماهی کجاست؟ تو حوضچه
چی می چینه؟ به من چه!
ماهی اما اسیر شده
قد یه دریا پیر شده
علی هنوز کوچیکه
اما دلش بزرگه ،
 قد یه آسمونه
چی می چینه؟ ستاره
دیگه نمی گیره بهونه
چون که خودش می دونه
باید دلش دریا باشه
تا اگر یه روز اون ماهی
شیرجه زد تو حوض آسمونش
مثل علی خوابش نبره
آب رختخوابشو نبره
علی هنوز تو خوابه
ماهی براش سرابه
به آسمون نگاه کن
برای علی دعا کن!

هفده آبان ماه 1388